۲۹سالمه حدودا چهار سال پیش با ی پسر اشنا شدم ک واقعا دوسش داشتم سه سال با هم بودیم فقط از طریق واتس اپ با هم چت میکردیم ک من خیلی وابسته شدم طی این چهار سال زندگی شخصی ما ب هم خورد پدرم ورشکست و معتاد شد و شرایط زندگیمون ب کلی تغییر کرد و اون پسر هم خیلی واضح من و توجیه کرد ک چون شرایط مالی درستی نداره و خانواد پولداری نداره باید با کسی ازدواج کنه ک ساپورت مالی بشه من طی این سال های خیلی دعا کردم و از ته دل از خدا خواستم نظرش برگرده ولی نشد ودر نهایت تعجب من با این ک خودش شغل ازاد داشت با ی، خانم کارمند دولت ازدواج کردن من صدمه روحیه بزرگی خوردم ولی با این حال خودم و کنترل کردم و ب سختی ب زندگیم ادامه دادم ولی هنوزم نتونستم فراموشش کنم شرایط خوبی ندارم هفته دو روز تو ی درمانگاه کار میکنم الان خانم ایشون باردار هستن و ب درمانگاه مراجعه میکنند من هر بار ک میبینمشون تا چند روز حالم بده و نمیتونم غذا بخورم و از نظر روحی چنان زجر میکشم ک حتی سر پا ایستادن برام مشکل میشه هیچ امیدی ب زندگی ندارم طی این سال ها خیلی دعا کردم ک خودم هم ازدواج کنم یا از این شهر برم اما با شرایطی ک خانوادم داره تقریبا غیر ممکنه تو رو خدا من و راهنمایی کنید ادامه زندگی برام سخته درمانده شدم از این همه زجر کشیدن هیچ امیدی ب زندگی ندارم منتظر پاسختون هستم با تشکر 🙏

روانشناس نفیسه صاحبی روانشناس نفیسه صاحبی اختلالات جنسی

نظرات

اولین نظر را شما ثبت کنید ...

ارسال نظر