سلام من خانومی ۲۹ساله هستم با خانواده ای بزرگ شدم ک همه چی ممنوع بود . درس خوندن .هنر .دوست پیدا کردن حتی خندیدن با تمام سختی  همه اینارو توی دلم پنهانشون کردم وتبدیل شدند ب ارزوهام تا از خون بابام ب خونه شوهر برم ولی با اخلاق بابا کسی راضی ب ازدواج با من نبود سنم ۲۱ سال بود ب خودم قول اولین مرد ک امد خاستگاریم بله بگم بر سراق ارزوهام اقای امد خاستگاری من ک معلوم نبود افغانی یانه من بله گفتم😭 ولی هیچ یک از خانواد راضی نبودن ولی بخاطر ارزوهام ازدواج کردم ادم خوبی بود اخلاق خوب بعد شیش ماه متوجه شدم حامله ام دنیا برام تموم شد نه بخاطر ارزوهام بخاطر نداشتن شناسنامه برای بچم بعد ۲ سال متوجه شدم شوهرم اعتیاد داره منم کلیم رو از دست دادم دیالیزی شدم بعد ۲سال طلاق گرفتم خانواد میگفتن بیا پیشه خودمون باهم زندگی کنیم ولی من دوست نداشتم بر گردم تنها زندگی کردم با مریضی نداری و ی بچه ک هیچ جا قبولش نداشتن ۵ سال دیالیز تمام زندگیم  مو نابود کرد ولی فامیل ک نمک رو زخم میریختن بازم کنارم بودن تا این ک نامه برای حرم امام حسین نوشتم و جوابم خداد اسم توی پیوندی ها در امد من پیوند کردم وانجا با اقای اشنا شدم اونم پیوند کرد بود اون زنشو طلاق داده بود بعد ۲ماه مادرش زنگ زد برای خاستگاری من ازدواج کردم با این اقا بچم هم قبول کرد الا ۱ سال از ازدواجم میگزره ولی انگار من با فامیل و خانوادم قریبه ام ن زنگی ن پیامی هی من زنگ میزنم پیام میدم دیگه خسته شدم من دوستم داشتم حالا ک سالم شدم برم بیام شاد باشم ولی انگار تنها تر شدم چیکار کنم ک همه باهم دوباره فامیل بشن و شوهرم چون پدر نبود گیرای الکی ب پسرم میده چند بار باهم بحثمون شد اونم مثل بچه ها قهر میکنه یا هرموقع بحث مون میشه فریاد میزنه منم ساکت میشم تا اروم بشه کار خیلی خسته کننده ای میترسم با اخلاق شوهرم پسرم هم بره سمت پدرش نمیگم ادم بدی ادم خیلی مهربونه ولی خیلی تکیه ب حقوق باز نشتگی یو نمیره سرکار بهشم میگی فریاد میزنه چیکار کنم کار نیست
🌻

 

روانشناس نفیسه صاحبی روانشناس نفیسه صاحبی اختلالات جنسی

نظرات

اولین نظر را شما ثبت کنید ...

ارسال نظر