سلام بنده یک خانم ۲۶ ساله هستم که تقریبا ۴ سال هست که با یک آقای دوست هستم و خانواده هامون در جریانن، ایشون بعد از شش ماه از رابطمون به من پیشنهاد ازدواج دادن قبل از اینکه با خانوادشون مطرح کنن اما بعد از اینکه با خانوادشون مطرح کردن با مخالفتشون مواجه شدن منو ایشون چون بهم علاقه پیدا کرده بودیم نمیتونستیم از هم جدا شیم ایشون به من گفتن هنوز اول راهیم من تلاشمو میکنم و خانوادمو راضی میکنم مخالفت خانواده ی ایشون یکی برای شهرهای جدامون بود«دوران دانشجویی فقط هردو توی یک شهر بودیم» یکی برای یک سال بزرگتر بودن من بود و یکی اینکه مهر من به دل مادرش ننشسته بود«پسرش سه بار راضیش کرده بود بیاد محل کارم و حرم منو ببینه» و... اما این آقا توی این مدت خیلی تلاش کردن و من بشخصه دیدم اما بی فایده بود حتی تو دوران دانشجویی با تمام مشکلاتش کار کرد و برای من حلقه طلا خرید،ایشون چون از بچگی حتی لباس خریدنشونم مادرشون انجام میداد حالا مادرشون نمیتونن قبول کنن که خودش زن آیندشو انتخاب کنه و حتی به پسرش گفته بود من ندیدم یکی رو انقدر بخوای اون تو رو دعایی کرده و چون پسر اولش زنشو خودش انتخاب کرده و با شکست مواجه شده«طلاق نگرفتن اما» الان مادرش بخاطر ایشون از این موضوع میترسه و یکی دگ از دلایلشونم اینه که خودم میخام زنتو انتخاب کنم الان من و ایشون نمیدونیم چیکار کنیم ایشون با فامیل زیاد رفت و امد نداره و ریش سفیدی ندارن که واسطه شه و حتی یک مشاوره هم گفتن خودتون باید تلاش کنید از ما کمکی ساخته نیست ما واقعا نمیتونیم از هم جدا شیم و تو این مدت هم واقعا علاقمون نسبت بهم کم نشده که هیچ زیادم شده و نمیدونیم چیکار کنیم واقعا یک مورد دگ هم که ایشون بعد از درس رفت خدمت الان هشت ماه خدمت میکنه و توی این مدت مادر ایشون که فکر میکردن ما تو خدمت همو فراموش میکنیم اما به نتیجه نرسیدن به من پیام دادن که این رابطه رو تموم کن وگرنه میام آبروتونو میبرم. ما چیکار کنیم لطفا راهنمایمون کنین؟

روانشناس نفیسه صاحبی روانشناس نفیسه صاحبی اختلالات جنسی

نظرات

اولین نظر را شما ثبت کنید ...

ارسال نظر